دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

وظیفه شناسی!

    ششمین روز ماه رمضان هم گذشت. به همین زودی ... و بر همگان واضح و مبرهن است که به چه سختی ... آن هم در این گرما!   امشب موقع افطار که پدر هنوز به خانه نیامده بود ،  دختر بزرگه به من می گوید: " مامان اگر انیمیشن تهران 1500 رو سینما برنداشته بریم ببینیم." گفتم میپرسم ببینم هنوز هست یا نه؟ دختر دومی بسیار جدی در حالیکه سرش به خوردن افطاری بود ، گفت: "من که نمیتونم بیام.خودتون برید." متعجب پرسیدم:"چرا؟" در حالیکه هنوز سرش پایین بود گفت:"شوهرت!" گفتم :"یعنی چی؟" سرش را بلند کرده و به من نگاه میکند و می گوید: "اصلاً حواست به شوهرت هست...
17 آذر 1392

حکمت!

  میدانم که هر چه پیش می آید حکمتی دارد و ضرورتی،     میدانم آنچه پیش می آید همه لطف است و لطف،     اما کاش به شکلی به من میفهماندی حکمت این همه اتفاق ناخوشایند این روزها را!     این چهارمین بود و کاش آخرین باشد.     خدایا شکر! به خاطر آنچه پیش آمده و به خاطر ناگوارترش که می توانست پیش بیاید و نیامد.     خدایا! در حکمتت توان مرا هم در نظر بگیر!     ...
17 آذر 1392

پزشکان خانه ی ما!

  این عروسک ها اینجا و در یک ردیف چه میکنند؟     اینجا مثلا اتاق انتظار مطب و این ها بیماران پزشکانی که از قضا دوتایی با هم و در کنار هم طبابت می کنند!(به حق چیزهای ندیده!)   و اینها هم همان پزشکان مورد گفتگو ، در مطب!     پزشکان با دقت و مهارت به ویزیت بیماران مشغولند و این یکی پزشک کوچکتر هم فعلا به آرام کردن بیمارش مشغول است. اما حوسش به همه جا هست غیر از بیمارش!       و اگر بیمار ساکت و آرام نشد ، روی پاهایش می گذارد و از حرکات فیزیکی نسبتاً خشن (که به زعم خودش همان ضربه های آرام و نوازش گونه ی موقع خواباندن است روی پشت ...
17 آذر 1392

شیشه آب لیمو

  یکی از فاکتورهای من برای خرید مواد غذایی و یا هر چیزی که دارای یک بسته یا شیشه می باشد ، شکل بسته بندی آن محصول است! یعنی چه؟ یعنی اینکه مثلاً من وقتی میخواهم یک بسته شکلات یا آبلیمو یا آب میوه یا ... بخرم به این صورت عمل میکنم: 1- ابتدا به قسمت مربوطه در فروشگاه مراجعه می کنم و روبروی آن قسمت می ایستم. 2-بعد دنبال مارک ها و برند های معتبر میگردم. 3-بعد دنبال شیشه ها و ظرفهای خوشگل. 4-اگر برند های معروف در بسته بندی خوشگل بود که چه عالی!در غیر ای صورت ،در نهایت همان ظرفهای خوشگل را انتخاب میکنم. و در دل می گویم: "حالا یه بار امتحانش که ضرری نداره!شاید خوب بود!" و اینگونه است که...
17 آذر 1392

برنامه ریزی دختر دومی!

  لیست مسافرت دختر دومی را یادتان هست؟ دیروز صبح ساعت 7 که بیدار شدم ؛ خواب آلود خودم را به اتاق دختر ها کشاندم برای بیدار کردن دختر بزرگه ،جهت کلاس دوشنبه های مدرسه. همین طور که مشغول بیدار کردن دختر بزرگه و حرص خوردن از سنگینی خوابش بودم ، دیدم بالای سر دختر دومی یک برگه برنامه ریزی برای فردایش هست. خلاصه در آن وقت صبح که تنها دو ساعت از خوابم گذشته بود فقط ، از برگه اش عکس انداختم و بعد که بیدارشد خودش برنامه اش را توضیح داد! این برنامه ریزی دختر دومی بود:       و این هم توضیحات دخترم:     از چپ به راست: اول کامپیوتر ، بعد کتاب ت...
17 آذر 1392

خواب با اعمال شاقه!

  این روزها دخترک روشها و مکانهای مختلفی برای خوابیدن و شیر خوردن کشف می کند. تا این ساعت که هنوز  مطلبی از نتایج این تحقیقات به ما ارائه نداده است! ولی به محض اینکه  اعلام کرد کجای خانه را برای شیر خوردن بیشتر پسندیده است ، حتماً اطلاع رسانی خواهد شد! مثلا این یکی از آن مکانهاست :         سنگ ورودی کتابخانه!     ...
17 آذر 1392

همین جوری!

  یک کادوی کوچک برای تولد دختر بزرگه: دفتر خاطرات ماجرای این دفتر در یک پست نوشته خواهد شد!   و دو تا از این پارچها کادوی مادر (مادر شوهر) برای تولد خودم که مثل ندید بدید ها سریع استفاده اش کردم!         ...
17 آذر 1392

دنیای تکنولوژی!

  اعتراف می کنم که شخصاً ،  از یازده سال قبل به طور رسمی وارد دنیای تکنولوژی و رایانه و تلفن همراه شدم . این نسل که از بدو تولد با این ابزار سر و کار دارند و با ژست و تسلط کافی با آنها کار می کنند به کجا می رسند؟ آن هم با این فیگور خفن!     اصولاً تکنولوژی در خانه ما بیداد میکند! تاجایی که از یک سالگی دخترک ، روی گوشی ام برای قفل ، الگو گذاشتم. چون دخترک به راحتی فهمیده بود با کشیدن انگشت روی صفحه می شود قفل را باز کرد!       و مشارکت در تکنولوژی!       نسل جدید است دیگر!      ...
17 آذر 1392

شلوغی این روزها!

  دخترک از روز شنبه ، در راه برگشت تب کرد و روز به روز  بدتر شده است. از وقتی که برگشتیم شبها تا صبح مشغول دارو و شربت دادن و پاشویه دادن دخترک هستیم. دیشب تب دخترک تا 40 درجه رسید و کار به تزریق آمپول کشید برای پایین آوردن تبش. حالا خنک تر شده ولی بسیار بد اخلاق است. داروهای دیشب حسابی کلافه و بی حالش کرده و چاره ای نیست جز مدارا!         این روزها سرم شلوغ است. کارهای مدرسه بچه ها را باید روبراه کنم در این چند روز باقیمانده. لباسهایشان را عمه برده است برای کوتاه کردن پایین شلوار. کیفهایشان را دیشب چیدند و باید به وسایلشان برچسب اسمشان را بزنم....
17 آذر 1392

دستکش بافت

  در طول دوشب متوالی ، بعد از افطار و حین دیدن سریالهای ماه رمضان ، دستکش دختر بزرگه را بافتم. و حالا مشغول بافتن دستکشی درست مثل همین برای دختر دومی هستم. یک لنگه اش تمام شده و مانده یک لنگه ی دیگر به اضافه ی گل رویش.   این دستکش دختر بزرگه:     این عکس یک لنگه ای:     و این هم عکس دستکش بی دست: (چقدر دستکش بی دست زشت است!)     این تزیینِ قلاب بافیِ میان دستکش برای آنها که قصد بافت دارند:     این هم یک دستکش همین جوری که پارسال بافتم: ساده و بی گل مَنگُلی! برای ایده! ...
17 آذر 1392